میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

همه هســــــتی من

تیبــــــــــــــــا

من مرده تک تک تونم که با نظراتون شارژم می کنیین خدمتتون عرض کنم به دلایل نامعلوم هیچ نمایندگی فروش نقدی خودرو تیبا نداشت اوضاعی داریم ما ملت ؛ آغا !!!! کره هم گیر نمیاد چه برسه به ماشین اما یه تیبا مسی رنگ ثبت نام کردم تحویلش ٣٠- ٤٠ روزه دیگه است . میکی هم خیلی بهتره فقط گاهی از خواب که بیدار می شه می گه : بابا دی اییا ( بیا ) امروز هم که گذاشتمش مهد موقع رفتن صدام کرد مامانی !!! برگشتم دیدم داره باهام بابای می کنه آخ الهی من قوربونه اون دسته کوچولوش بشم که هنوز تصویرش جلوی چشمامه همچنان به شیوه کولی ها زندگی می کنیم همه وسایل جمع کرده است وسط خونه اما خوبه کولی وار هم صفای خودش رو داره بساط کامپیوتر و اینترنت هم جمع ش...
21 خرداد 1392

روزهای پس از بابا دی

نوشتنممممممممم نمیاد نزدیک دو هفته ایی میشه که بابا دی رفته فکر رفتنش از خوده رفتنش سخت تر بود خیلی من و میکی روزهامون رو با هم پر می کنیم سعی می کنیم نذاریم بهمون سخت بگذره اما خوب گاهی هم سخت می گذره مثل هفته قبل که میکی مریض شد و عفونت دستگاه گوارشی گرفت این سخت ترین مریضی بود که تا حالا گرفته بود هنوز هم کامل خوب نشده و بهانه گیری و غذا نخوردن از عوارض این مریضی بود پسرم به مهد کودکش عادت کرده دیگه خودش می ره بغله مربیش و منم با با خیاله راحت تری به آزمایشگاه می رسم همچنان بساط کار آموزی به راهه و هنوز نمی دونم موندنیم یا نه ؟ ؟؟ و  از ٨ میام تا ٢ عصر . طی یک عملیات انتحاری نقاش آوردم &...
19 خرداد 1392

بابا دی

آدمکه دلم چه غصـــــــــــــــــه ایی داره امروز   هوای بارونی هم حالی به این قضیه داده  امسال هوا اصلا خیال گرم شدن نداره  همش باد و بارون  بابا دی  داره می ره ( این اسمی که این روزها میکی باباش رو صدا می کنه -بابا جون -)وقتی یاده این می افتم سه چار روزه دیگه بیشتر اینجا نیست یه بغضی میاد توی گلوم اندازه یه طالبی  ؛ بیشتر از خودم غصه میکاییل رو دارم  بچه ام خیلی سختش می شه الان هر وقت از خواب بیدار می شه  اول سراغه باباش رو میگیره انگار اونم شصتش خبردار شده  از امروز که اوله ماه هست  رفتم یه آزمایشگاه ؛ البته برای کار نه کارآموزی  ؛  این دکترای آز...
1 خرداد 1392

پارک ارم

دیروز هم چه جمعه خوبی بود مگه می شه کنار مریم و رادین   به آدم خوش نگذره ؟؟؟؟؟؟؟ میکاییل دیروز برای اولین بار سوار مترو شد اولش همه قیافه اش پر از علامت تعجب بود بعد از پنج دقیقه که براش عادی شد مترو نوردیش شروع شد هزار و شصت و شونزده بار از پله هاش رفت بالا اومد پایین تا رسیدیم به پارک ارم اونجا دوستای خوبمون رو دیدیم  اول از همه ناهار خوردیم مهمون خاله مریم  ؛ تازه !!! رادین به میکاییل غذا تعارف می کرد قوربونه مهمونواز کوچولوم برم من بعدش بچه ها سنگ بازی کردن یعنی اول این کار رو رادین  می کرد میکاییل هم خوشش اومد بعدش بار و بندیل ...
28 ارديبهشت 1392

عکسخانه آفتاب

اَمــــــــــــد (محمد ) کسیه که میکاییل عاشقشه و این دو تا پسر خاله چه بازی با هم می کنن الیته  چیزی بیشتر از یه پسر خاله است در حد یه دایی خیلی خوب اَمد یه دامپزشکه اما از اونجایی که خودش آخر فیلمه مدتیه رفته توی کار هنری و فیلمسازی و تئاتر و این حرفا یه روز اوایل اردیبهشت اومد خونمون و گفت یالله میکاییل رو حاضر کن می خوام ببرمش پیش استاده عکاسیم ما هم گوش دادیم و به راه افتادیم و نتیجه اون روز هم این سه تا عکس زیر شد :   این دو تا عکس هم رو توش نشده است اما چون من از ژست هاش خیلی خوشم می اومد فایلش رو گرفتم   انگار داره می گه اوس اصــــــغر اگه مردی بیا پایین...
24 ارديبهشت 1392
1